دفترچه‌ی برخط آقای سیب‌زمینی

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

۳ مطلب با موضوع «خانوم سیب‌زمینی» ثبت شده است

۱۹:۰۸۰۹
خرداد

ابتدا 450 گرم سیب زمینی را درون قابلمه بریزید و به قدری آب بریزید تا حدودا 2 سانتی متر بالای سیب زمینی ها آب باشد. شعله گاز را روی حرارت متوسط تنظیم کنید و وقتی آب جوش اومد به مدت 12 دقیقه بذارید تا سب زمینی ها پخته شوند.

سپس اون ها رو آبکش کنید و برای اینکه زودتر خنک شوند زیر آب سرد قرار بدید.

در حین اینکه سیب زمینی ها در حال پختن هستند در یک کاسه 1/4 پیمانه سس مایونز، 1/4 پیمانه سس خردل، 3 حبه سیر له شده، 2 قاشق چایخوری آویشن، 1 قاشق غذاخوری و 1/2 قاشق چایخوری فلفل را بریزید.

مواد را خوب با هم مخلوط کنید.

سپس سیب زمینی را درون کاسه حاوی سس بریزید.

در آخر اونها رو به مدت 3 دقیقه برای هر طرف گریل یا کبابی کنید تا ترد شوند.

 

این دستور تهیه یک میان وعده‌ی عالی و خوش‌مزه است. سیب‌زمینی زغالی مخصوص آدم‌ها. اما اگر آقای سیب‌زمینی هستید، دستور پخت بسیار ساده‌تری هم وجود دارد. یک کاری کنید که خانوم سیب‌زمینی حس بدی پیدا کند یا از شما دلخور شود. تبریک! شما تا اعماقتان جزغاله شدید. اصن خود ذغال شدید.

 

تا یک برنامه‌ی دیگر شب خوش و خدا نگهدارتان

۲۲:۲۳۰۱
خرداد

لذت! اینقدر قشنگه که بعضیا عمیقا باور دارن که هدف زندگی لذته. من البته طرفدار این ایده نیستم. درسته که زندگی باید لذت داشته باشه اما هدف لذت نیست. مثه خیلی چیزای دیگه‌ای که تو زندگی باید باشن ولی هدف زندگی نیستن. سفر، عشق، خیال، آرامش و ...

 

غذا یکی از جذاب‌ترین لذت‌های زندگی منه. پرخور و چاق نیستم، حتی خوش غذا هم نیستم، خیلی چیزا هست که دوست ندارم، ولی عااااشق غذا‌م. به اوج می‌رسم با غذا :)) سیب‌زمینی سرخ کرده یکی از غذاهاییه که خیلی دوست دارم. البته برای من سیب‌زمینی سرخ کرده یه پیش‌غذا نیست، یه هویته! سیب‌زمینی بخشی از منه، هویت منه، حتی عشق منه، زندگی منه، سهم منه! با کچاپ، با پنیر چدار، با ادویه مخصوص دور میدون تجریش! خیلیا می‌پرسن که آدم اگه خودشو بخوره تموم می‌شه یا دو برابر می‌شه؟! من که همونم که بودم، هر بار یه گوشه‌ام رو سرخ می‌کنم و می‌خورم تغییری نمی‌کنم.

سرتون رو درد نیارم. می‌خواستم با سیب‌زمینی سرخ کرده مثال بزنم یهو دیدم عشقم هم سیب‌زمینیه، از نوع خانومش. بعد دیدم مثال خوبی نیست. حالا می‌فهمید چرا جلوتر. شما فرض کن کوبیده. آقا ایرانی‌ای هست کوبیده دوست نداشته باشه؟! به این سوی چراغ نه! نون سنگک تازه‌ی زیر کباب چرب شده و نارنج و پیاز و قطعه‌ای از بهشت. امااااا... همین کباب لذیذ رو شما یک هفته روز و شب بذار جلوی هم‌وطن. روز هشتم حاضره کاغذدیواری بخوره ولی کوبیده نخوره. غذای لذیذ هم حدی داره دیگه. حدش بگذزه خسته می‌شی. دل رو می‌زنه اصن. اینا لذتایین که ما با یه تناوب محدود دوسشون داریم. نه برای تکرار بیش از حد.

 

یه سری لذت دیگه داریم مثل شهربازی. خانوم‌سیب‌زمینی صحنه‌ی شهربازی رو خیلی زیبا چند سال پیش تصویر کرده. نمی‌تونم قشنگ‌تر بنویسم. ببینید:

"میدونی، من عاشق هیجانم و خب تو می‌ترسی! ترس که نه، حتما بدت میاد. شایدم چندشت می‌شه. نمیشه؟!

رنجر!! من می‌میرم براش. اعتراف می‌کنم که هر بار وقتی کامل برعکس می‌شه به غلط کردن می‌افتم و خدا و همه‌ی اون 124هزار پیامبرش رو قسم می‌دم که حتی شده برقا قطع شه، حداقل نبینم داره چه بلایی سرم میاد.

البته می‌تونه جالب باشه. همه له، خونننن، پاچیدهههه، مثل رب!"

تو پرانتز بگم که خانوم سیب‌زمینی مهربون‌ترین سیب‌زمینی دنیاس. این خون و رب رو خیلی تمرکز نکنید روش.

بعضی لذتا هم این‌طورین. قبل و بعد اون اتفاق لذت بخشه و حینش آرزو می‌کنی که کاش هیچ‌وقت به دنیا نیومده بودی!

 

خیلی لذتای دیگه هستن که حینشون لذت هست و بعدش غم داره. معمولا اون چیزایی که جامعه و دین و خانواده ناهنجار می‌دونن ولی لذت بخشه این‌شکلین. انگار که از بچگی تو مخ شما کارگذاشتن که این کار بده ولی خب دوسش دارید شما. اینه که انجام می‌دید و بعدش عذاب وجدان می‌گیرید. اینا فقط در لحظه‌ی لذت جذابن.

 

اما اما اما...

بعضی وقتا تو لحظه‌ای هستی که حس می‌کنی این لحظه رو برای قبل و حین و بعد هر لحظه‌ای از زندگیت و زندگی بعدیت و بعدیش می‌خوای. قشنگی این لحظه‌ها نه تکراری می‌شه نه دل رو می‌زنه. می‌تونم بگم اگه همچین لحظه‌ای رو تجربه کردید جزو معدود آدمای خوشبخت زمینید. 

چشم خود بستم که دیگر چشم مستش ننگرم

ناگهان دل داد زد. دیوانه! من می‌بینمش...

حتما فکر می‌کنید عشق و فرد مورد خطاب، زمینی بوده و عشق فرازمینی هم فقط برا مولاناست. اشتباه می‌کنید تباها!

بله زمینی بوده، ولی از نوع سیب. سیب‌زمینی. حتما هم با سس کچاپ و پنیر تست. مطمئنم اینم بعد خوردنش نوشته در حالی که چشماشو بسته که بقیه سیب‌زمینی‌ها رو نبینه و از اونجا که بخشیشو خورده خب دلش خبر داره

 

دیروز از صبح تا عصر چشم به چشم، شونه به شونه، دست به دست، کنار خانوم‌ سیب‌زمینی بودم. حتی دلم نمی‌خواد اسمش رو بذارم لذت. ولی حسی بود که دلم می‌خواد هر روز و هر شبم رو پر کنه. بوی ناب سیب‌زمینی...

۱۶:۴۶۲۶
ارديبهشت

آب تشنگی رو برطرف می‌کنه. ولی ماجرای تشنگی به همین سادگیا هم نیست. خیلی چیزا هست که روش تاثیر می‌ذاره.

 

خیال کن با خودت که شنبه است، از صبح ساعت 7 رفتی بیرون و ترافیک صبح همت تا برسی محل کارت اون سر تهرون. شنبه روز کارای بیهوده‌اس، ولی سنگین. باید همه‌ی مدارکی که رسیده دستت رو دسته‌بندی کنی برای باقی هفته تا طول هفته بتونی یکی یکی رسیدگیشون کنی. دسته‌بندی کردن ازون کارای حوصله‌سربر روزگاره. تقریبا هیچ فشاری به مخت نمیاره ولی همین که 8 ساعت مجبوری عضلاتت رو تکون بدی و مخت رو ثابت نگه داری خیلی کار سختیه. مثل اون پیچ و مهره کردن چارلی چاپلین تو خط تولید فیلم عصر جدیدش. تو یه نقطه باید وامیستاد و هر یک ثانیه یک پیچ رو سفت می‌کرد.

چاره‌ای نیست، این هشت ساعت رو می‌گذرونی به سختی و آخرین نفر از محل کار می‌آی بیرون و چراغ رو خاموش می‌کنی. اون نگاه آخر به محیط خالی کار قبل از خاموش شدن چراغ خیلی دلگیره. می‌تونه دلگیرترین صحنه‌ی یه فیلم باشه. ساعت 17:30 اواسط بهمن ماه، یه مرد شش‌تیغی با کت و شلوار کِرِم رنگ و کیف به دست که داره به اداره‌ی خالی نگاه می‌کنه و همه‌ی شلوغی‌ها و برو بیای نیم ساعت پیش شبیه یه شبح دارن از جلو چشمات رد می‌شن. چراغ خاموش می‌شه و از این تصویر خیالی اشباح جدا می‌شی. چشمات از خیرگی در میان و به شلوغی راه برگشت فکر می‌کنی.

عصرا خیلی شلوغه ولی خب تو که نمی‌تونی تا 10 شب بمونی اداره. ساعت به هفت شب نزدیک شده که می‌رسی به خونه. کت رو پرت می‌کنی رو مبل دونفره‌هه و خودت پخش می‌شی رو مبل کنار شومینه.

یهو به خودت میای که از صبح تشنه‌ات بوده و گلوت خشک خشکه. اینقدر که دیگه آب‌دهن نمی‌تونی قورت بدی و حنجره‌ات رو می‌خراشه. ترجیح می‌دی حتی لباستم عوض نکنی و همونجا بخوابی ولی باید پاشی بری آب بخوری. اما عشقت خونس. صداش می‌زنی! برات تو قشنگ‌ترین لیوان خونه خنک‌ترین آب رو میاره...

چقدر سیراب شدن بعد این تشنگی لذت بخشه؟ لذتش ذره‌ای شبیه وقتی که از بغل یخچال رد می‌شی و می‌گی حالا بذار یه آبم بخورم نیست.

می‌خوای بگی فرقی نداره تو اون حالت عشقت خونه باشه و برات آب بیاره یا این‌که خودت پاشی بری آب بخوری؟

اگه تو آفتابه برات آب بیاره یا تو یه لیوان بزرگ با یخ فرقی نداره؟

 

تشنگی و آب به این راحتیا کنار هم نیستن. خیلی بالا پایین دارن. مثل گفتن و شنفتن.

حرف که حرفه، یه سری آوای پشت هم که قراردادی بهشون معنا دادیم. مثل اون قراردادی که به "ابتدا پیاز ها.. سپس سبزی را..." می‌گیم قرمه‌سبزی.

اما "سلام" رو کی بهت گفت؟!

حس پشتش چی بود؟!

حال تو چطور بود اون موقع؟

حال اون چطور بود؟

 

امروز که متن اولم رو نوشتم بعدش یه "نظر" گرفتم روش. از خانوم سیب‌زمینی، عشقم. می‌تونید برید بخونیدش. شاید بشه عنوانش رو گذاشت "تمجید" ولی حال اون "تمجید" رو فقط من می‌فهمم.

"تمجید" رو نسترن گفت. حرف یه چیزه، دل یه چیزه. اما دیدید بعضی مغازه‌دارای وسواسی دم به دیقه شیشه‌ی در رو تمیز می‌کنن؟ اینقدر که روزی سی نفر با سر می‌رن تو شیشه به خیال این که در بازه! زلال بودن فاصله‌ی حرف و دل نسترن به شفافی شیشه نیست. به شفافی شیشه‌ی اون مغازه‌دار وسواسیاس. هر چی که این ور در می‌بینی واقعیت توش همونه. همیشه نسبت به حرفای بقیه این حس رو دارم که شاید به خاطر دل من دارن فلان حرف رو می‌زنن. ولی حرف نسترن نماد اعتماد 5 ستاره داره. اصلا لازم نیست شیشه‌شور بیاری تمیز کنی تا بفهمی پشتش چیه. پشتش همینه که داری می‌بینی.

"تمجید" رو عشقم گفته. عشق رو بذارید بسط ندم، وقت زیاده حالا.

"تمجید" رو مثل یه داستان زیبا گفته، تو قشنگ‌ترین لیوان خونه که اون کمد بالایی می‌ذارن برای مهمون رودرواسی‌دار، با خنک‌ترین دمای آب.

"تمجید"ش رنگ و بوی هردومون رو داره.

 

نسترن عادت داره که خاص باشه و تکراری‌ترین کارها رو هر بار متفاوت و چشم‌گیر انجام بده. 

آب دستم نداد.

به یک جرعه آب گوارا طراوتم داد.